نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
دلتنگی برای تو
برای تو که سالها منتظرت هستم که سالها دلتنگم ...
هرچند سالهاست در برابرنبود تو سکوت را ترجیح داده ام
اما همچنان به امید دیدن دوباره تو زنده ام...
دیشب مامان می گفت امشب سالگردته و من مثل همیشه ناباورانه سکوت سکوت سکوت ...
باید به من حق داد 10سال بی خبری کم نیست
رفتی اما بدون خداحافظی میدونی آخرین تصویری که از تو دارم .....
یه ماشین نارنجی
بلوز شلوار سفید
و یه خداحافظی جامونده
خداحافظی که هنوز مثل یه بغض تو گلوم سنگینی می کنه
هنوزم باورم نمیشه که نیستی هر شب بی خوداگاه منتظر تماستم اما تلفنم مثل من سکوت ترجیح داده
کاش بودی .....
هرچند برای من هستی اما بودنت سالهاست برای من تنها شده یه حس و یه افسوس
افسوس روزهای از دست رفته روزهایی که می تونستم با تو بودن رو جشن بگیرم اما .....
از روزی که رفتی همه چی تغییر کرد
بعد تو همه محو شدن
یکی رفت
یکی اومد
یکی عروس شد یکی داماد
یکی غرق پول شد
یکی رفت
یکی اومد
یکی......
اما تو که رفتی همه رفتن
...............
به یاد عموی عزیزم رضا